برو ادامهدر آرندل : السا : زود باش باید عجله کنیم . جک : بذار برسیم ! السا : باید عجله کنیم . راوی : اولین بار بود بدون در زدن میرفت جایی ، سریع پرید تو اتاق آنا و گفت : آماده شو آنا باید بریم، به کریستوف هم بگو . بعد رفت خودش هم آماده شد . در همین هین جک زل زده بود به در و دیوار و حوصلش سر رفته بود . بعد السا با لباس آبی ( همون که تو فروزن دو پوشیده بود) دید و تو دلش گفت: آبی بهش میاد . آنا اومد بیرون و تا جک رو دید از السا پرسید :این دیگه کیه؟ السا : گفت این فراسته برای باز کردن جزیره لازمش داریم. فراست این آنا، خواهرمه آنا با تعجب گفت : اسمش فراسته ؟ السا : نه اسمش جکه ، فامیلش فراسته . زود باشید باید راه بیفتیم بعد همه سریع رفتند تو کشتی و بعد از ۱ ساعت به جزیره رسیدند ، جک و السا طلسم رو شکستند و با این کار جادور رو بیدار کردند اون با سرعت نور به اونجا رسید و گفت از جزیره ی من برید بیرون و شروع به جنگ کردند ، ناگهان جادوگر از پشت به السا حمله کرد و یه یخ به سمتش پرتاب کرد ورفت . اما جک پرید جلوش و یخ به قلبش اصابت کرد . السا هم سمت جک دوید و اونو روی زانو هاش گذاشت جک گفت : دوست دارم و بیهوش شد قلبش داشت یخ میزد. السا هم ته دلش جک رو دوست داشت و اونجا بود که برای اولین بار همو بوسیدند . السا جک رو بوسید و بیدارش کرد. وقتی بیدار شد ، السا یکم خجالت کشید و گفت : بببخشید من .من منظوری نداشتم .میدونی راستش آه .هیچی. بعد برای جستجو از هن جدا شدند السا با آنا رفت ، جک هم با کریستوف . السا : مامان بابا آنا : مامان . بابا ناگهان آدوانا ( مادرشون ) صداشون رو شنید و از پشتشون آروم اومد و گفت : wher the north wind السا و آنا برگشتند ، مادرشون رو دیدن و با گریه توی بغلش پریدن . آدوانا داد زد : اریک !( اسم پدرشون رو نمیدونم پس میگم اریک) کمی بعد پدرشون السا و آنا رو دید . با اشک شوق طرفشون دوید و بغلشون کرد . بعد رو به السا با چهره ای سوالی پرسید : دستکش؟ السا : بابا من دیگه میتونم کنترلش کنم . اریک: همیشه میدونستم موفق میشی السا . بعد آنا گفت : وای کریستوف و جک رو پاک یادمون رفت بعد السا با جادو یه علا مت فرستاد تو آسمون ، قرار بود هر گروهی پیداشون کرد این علا مت رو بفرسته بعد از چند دقیقه جک و یستوف رسیدند ، کریستوف تعظیم کرد اریک : شما ؟ آنا: اوه بابا اون نامزدمه . اریک با کریستوف دست داد و گفت : ممنونم از دخترم مراقبت کردی ! بهد رو به جک گفت : و شما ؟ السا : اون کمک کرد طلسم رو بشکنیم . آدوانا : اوه نکنه خبراییه ؟ السا : اوه نه مامان اصلا ! آدوانا : خواهیم دید. شب : السا داشت توی جنگل قدم میزد یک دفعه جادوگر جلوش ظاهر شد و گفت : سراغ همتون میام و ناپدید شد . جک اونا رو دید و السا رو تعقیب کرد ، دید السا داره شمشیر برمیداره . از پشت سرش در اومد و گفت : نگو که میخوای بری با اون بجنگی. السا : سعی نکن منصرفم کنی . جک : سعی نمیکنم منصرفت کنم ، میخوام کمکت کنم. آن ها به جنگ جادو گر میروند آدامه دارد اگر نظر بدهید لطفا

بیوگراف شخصیت های داستان عشق پر دردسر

داستان عشق پر دردسر قسمت ۶

داستان عشق پر دردسر قسمت ۵

داستان عشق پر دردسر قسمت ۴

داستان عشق پر دردسر قسمت ۱

السا ,رو ,جک ,، ,آنا ,دید ,و گفت ,السا با ,جک رو ,رو دید ,؟ السا

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

postbu بیخودکی تحقيق و آموزش فایل 200 mhbobc60 Folder Icon | فولدر آیکون سایت شخصی حجت الاسلام عظیم تواضعی دانلود فایل های کمیاب السَّلامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلَى ذُرِّیَّةِ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ حافظانه