خب دوستان من داستانمو شروع کردم اگه خوشتون اومد نظر بدید و بگید ادامش بدم یا نه

برید ادامه مطلب ( روی اسم داستان کلیک کنید )

از زبان السا:

یکم فکد کردم ، به مامان و بابام و اینکه کشتی نمیتونم وارد مه جنگل بشه . مگه اینکه کسی توش نباشه!همینه!

رفتم و یه نقشه آوردم و دیدم یه جزیره ی دور افتاده وجود داره که ممکنه آب پدر و مادرم رو اونجا برده باشه ! رفتم قضیه رو به آنا و برادرم کلیان گفتم.

آنا : السا این معرکست! من میرم به کریستوف بگم ،دوست دارم مامان و بابا توی روز عروسیم باشند.

السا : باشه برو بگو ولی آنا خیلی امیدوار نباش این فقط یه احتماله .

آنا: میدونم ولی ترجیح میدم خوش بین باشم

السا پوووووفی کشید و خندید.

کیلیان : آناست دیگه و بعد خندید و ادامه داد : من جولیراجر ( کشتیش) رو در اختیارتون میزارم و البته یه کاپیتان . بعد به خودش اشاره کرد . 

السا خندید و گفت : باشه جناب کاپیتان فردا صبح حرکت میکنیم .

داستان از زبان آنا :

راستش برای اولین بار تو عمرم خودم بیدار شدم و السا نیومد بیدارم کنه ولی آخرش السا و کریستوف و کیلیان و اِما ( همسر کیلیان) و کلر ( دختر کیلیان که دو سالشه) آماده بودند و منتظر من ☺ رفتیم داخل کشتی و بعد از یک ساعت رسیدیم. ولی یه مشکلی بود. . .

ادامه دارد 

امیدوارم خوشتون اومده باشه اگه خوب بود بگید بقیش هم بذارم☺

 

بیوگراف شخصیت های داستان عشق پر دردسر

داستان عشق پر دردسر قسمت ۶

داستان عشق پر دردسر قسمت ۵

داستان عشق پر دردسر قسمت ۴

داستان عشق پر دردسر قسمت ۱

السا ,یه ,آنا ,کیلیان ,باشه ,ولی ,خندید و ,کیلیان و ,و بعد ,مامان و ,از زبان

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

جلوهِ حق دانلود پایان نامه 52424659 20434094 oilrecycling خودم و نوشته هام pooyadesignt فروشگاه تحقیق کدام آرنیس معتبر است؟IARNIS