برو ادامه آنا : جک ! تو زخمی شدی ! جک : از پسش بر میام . آنا : باشه ! ولی با این کار خودتو به کشتن میدی! در مخفیگاه جادو گر : السا بهوش میاد و میبینه توی یه کلبه ی کوچیک زندانی شده . ناگهان جادوگر وارد میشود .السا : ولم کن برم. جادوگر : اوه نه ! به زحمت یدمت الان میخوای ولت کنم ؟ تا یک ساعت دیگه جک باید پیدات کنه و نجاتت بده وگرنه بعد از یک ساعت میکشمت . جلوی چشمای جک . بعد آنا رو میکشم و بعد بقیه رو اما میخوام جک آخری باشه تا شاهد مرگ یه خونواده ی بی گناه و البته تو ، که انقد براش خاصی باشه . السا : چرا منو آوردی اینجا ؟ جادوگر: زیاد حرف میزنی . بعد رفت از توی صندوقچش یه بطری در آورد و کمی از مایع داخلش رو روی دستمال ریخت . السا : اون چیه ؟ جادوگر: کلروفوم ، با درد بیهوشت میکنه . بعد با صورتی خندان و البته حالتی شیطانی سمت السا رفت . السا کمی خودشو عقب کشید . اما فایده نداشت دست و پاهاش به صندلی بسته شده بود . جادوگر با اون دستمال بیهوشش کرد . از اون طرف ، جک با پرواز کلبه رو پیدا کرده بود ، رفت تو السا دیگه بهوش اومده بود . گفت : جک! جادوگر ظاهر شد و گفت : به به آقای فراست . جک عصبانی شد و بهش یخ پرتاب کرد ولی جادوگر جاخالی داد و یخ به قلب السا خورد . جک: نههههههههه ! بعد با عصبانیت بیشتر به جادوگر یخ پرتاب کرد و اون منجمد شد . بعد غول هایی که برای جادوگر کار میکردند رسیدند . جک سریع دست و پای السا رو باز کرد و بغلش کرد و پرواز کرد . توی راه: السا ( با درد):جک ! قلبم ، داره یخ میزنه . جک : نترس وقتی فرود بیایم با بوسه نجاتت میدم . السا از شدت درد بیهوش شد . وقتی فرود اومدند آدوانا دوید سمت جک و گفت : الساااااااااا !اریک السا رو از جک گرفت و گفت : دختر بیچارم رو ببین ! ببین چه بلایی سرش آوردی ! بعد جک گفت : اگه میخواید نجات پیدا کنه باید من ببوسمش . اریک ( با پوزخند ) : السا عاشق تو نیست . جک : جرا هست، چون وقتی قلب من یخ زده بود اون منو بوسید و من خوب شدم . اریک : فقط به خاطر السا و نجات جونش بهت اجازه ی این کار رو میدم .بعد السا رو روی زمین گذاشت . جک سمت السا رفت ، روی زمین زانو زد و صورتش رو بهش نزدیک کرد بعد بوسیدش و السا رو نجات داد. آنا داشت کتاب میخوند ناگهان کتاب از دستش افتاد و گفت : اال.السا.ممن السا : تو چی آنا : من. راه شکست دادن جادوگر رو پیدا کردم.بعد آینه ای رو از کیفش در آورد و گفت دو تا عاشق . دوتا عاشق باید دست همو بگیرن و توی این آینه نگاه کنند و اگه چشم هاشون آبی شد،( حتی سفیدی هاش ) یعنی عشقشون حقیقی ترین عشق در دنیاست . و با یه قطره خون از هر کدوم میتونیم جادوگر رو شکست بدیم. السا : خب تو و کریستوف امتحان کنید. آنا : باشه ولی عمل نکرد . السا : مامان ، بابا . باز هم عمل نکرد . آنا با چشم به جک اشاره کرد . ولی وقتی دید از السا آبی گرم نمیشه خودش دست به کار شد دست السا رو کشید آورد گذاشت تو دست جک بعد به کریستو علامت داد و کریستوف آینه رو جلوشون گرفت . باور نکردنی بود چشم هاشون آبی شده بود . السا با یک تیغ که از یه گیاه کنده بود یه قطره خون توی یه بطری ریخت و جک هم همینطور . ادامه دارد نظر پلیز

بیوگراف شخصیت های داستان عشق پر دردسر

داستان عشق پر دردسر قسمت ۶

داستان عشق پر دردسر قسمت ۵

داستان عشق پر دردسر قسمت ۴

داستان عشق پر دردسر قسمت ۱

السا ,جک ,رو ,جادوگر ,، ,آنا ,و گفت ,السا رو ,کرد و ,چشم هاشون ,هاشون آبی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ذهن زیبای من ronasoptarh مرجع مطالب علمی دانشجویان خرید قرص افزایش قد تعميرگاه لوازم خانگي در تهران sajadiyeh4 وبلاگ رسمی موازی سه لاور گروه خبری اخبارپیام نور تا شقایق هست، زندگی باید کرد